سامال

  • ۰
  • ۰

تاب کودک

تاب سقفی

تاب شورتی
، تاب سقفی کودیک

تاب سقفی و یا تاب شورتیف به تاب هایی گفته می شوند که کودکانی از سنین شش ماهگی تا سه سالگی براحتی می توانند در انها نشسته و  از میله بارفیکس، چهارچوب در و یا از چنگکی که به سقف نصب شده است آوزیان می شوند این نوع از تاب کودک بخاطر دارا بودن نشیمنگاه بسیار نرم و راحت و داشتن محفظه ای ایمن و راحت برای کودک که بیشتر شبیه یک شورت بزرگ برای کودک می باشد به نام تاب شورتی یا تاب سقفی مشهور شده اند.

تاب شورتی و یا تاب سقفی کودک عرضه شده در این فروشگاه،  از نظر کیفیت و مواد اولیه بکار رفته درآن، قطعا بهترین نمونه موجود در بازار کشور می باشد که دارای استحکام و مقاومت بسیار خوبی می باشد. این تاب سقفی از مواد اولیه بسیار مقاوم تهیه شده است تا خانواده ها با خیالی آسوده بتوانند فرزندان خود را با این تاب سقفی، سرگرم کرده و از لحظات شاد و مفرح خود لذت ببرند.

  • ناصر خدابنده
  • ۰
  • ۰

بی تردید

هیچ کس نمی توانست به عمق چشمانش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم..... و دانستم درک او آسانتر از بوییدن یک گل است. کافی بود کسی او را ببیند. و من نمی دانم آیا مادرش هم او را اندازه من دوست میداشت؟ آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پُر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد. هیچگاه دچار تردید نشود.

سمفونی مردگانعباس معروفی


۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۶:۰۴
موج

شاید که عشق نبوده،

یا که مهر ندیدی،

شاید که نبوده ام و نچشیدی!

اما این وسط قلبی هست که حرف میزند...

دستی هست که مینویسد ...

گوشی هست که میشنود ...

اما بدان که مجاز و حقیقت این لحظاتی...!

۲ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۱
موج

انتظار داشتم شدت کیفی که هر دو از بودن میبریم افت نکند. اما پایین کشیده گویا. نه برای من! پیرامون او پُر شده از بودن های دیگر. چاره ای نیست. باید گذاشت زندگیش را بکند. میشود موجش را گرفت؛ هرچند ضعیف و با پارازیت.

 

۱ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۲
موج

برای گفتن  حـرف  دلـت همیشه  اندکی صبـر  کن. زمان گاهــی غافلگیـرت می کند. گاهی به لحظه هایت رنگ می پاشد و گاهی اصل لحظه را نشانت می دهد بی رنگ و لعاب. 


۱ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۶
موج

﴿ لِّکُلِّ نَبَإٍ مُّسْتَقَرٌّ ۚ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

برای هر خبری وقت معینی است و به زودی آگاه می‌شوید.

انعام(67)


۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۵
موج

هیچوقت نتوانستم درباره تو کوچکترین انتقادی را تحمل کنم. اگر کوچکترین حرف ناخوشایندی درباره تو بگویند، کمترین تردیدی نشان دهند، میشنوم، فراموش نمی کنم و نگه می دارم. واکنشی نشان نمی دهم، اما آن حرف یا انتقاد در ذهنم باقی می ماند مانند ورطه ای بین من و کسانی که روزی ، حتی برای یک بار، به تو شک کرده اند.  روش دوست داشتن من این است.  تنها روشی که  میشناسم...

کریستین بوبن

۲ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۷
موج


۲ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
موج

هیچ چیزی خطرناک تر و ویرانگرتر از کلمات و جملات نیست وقتیکه در جایی که نباید گفته بشه. گاهی سعی میکنی با تغییر خودت، قاعده ها و خط قرمز ها رو بهم بریزی، که حرکتی بکنی که برای نجات زندگیه! اما وقتیکه اون چه نباید گفته میشه، تصمیم میگیری مجددا اصول و مرزهای جدی تر و محدودتری تعریف بکنی...مبادا که از یک جا دوبار گزیده بشی...



۲ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۸
موج

اغلب "شادی" و "غم" هم ردیف و از سرچشمه تفکر و خواست آدمی درک می شوند. اینکه غم مفهومی است که به خواست انسان و بواسطه انتخاب ها و منفی نگری او حادث می شود تصور نادرستی است. غم موجودی مستقل است؛ غم از اعماق تاریک آدمی بسادگی بر می خیزد و احوال و نگاه او را عوض میکند، بی آنکه قصد و تمایلی در کار بوده باشد. غم چشمه ی زاینده و قدرت تثبیت و منبسط شدن دارد و جنبه ای از زندگی انسان است و تقریبا همیشه بخشی از داستان روزمره زندگی او را تشکیل می دهد.

با اینکه شادی در مقابل غم قرار داده می شود، اما تفاوتی برآمده از فرآیند وجودی اش با غم دارد. شادی دستاورد انسان از پیشامدهای زندگی است. شادی بخودی خود وجود ندارد و در مکان و زمان خاصی دست یافتی نیست، بلکه ماهیتی است که انسان باید بسازد و ایجادش کند؛ شادی آفریدنی است. به همین دلیل، غالباً غم اثر، ثبات و وسعت بیشتری در زندگی انسان دارد و شادی کم رمق و گذراست.


۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷
موج

خلاصه داستان فیلم "خرچنگ" : "در پادآرمان‌شهری در آینده و یا شاید یک دنیای موازی عجیب، بزرگ‌سالانی هستند که مجردند و یا در پیدا کردن زوج ناتوانند. آن‌ها باید به یک هتل بروند و ظرف ۴۵ روز شریک زندگی مناسبی پیدا کنند؛ در غیر این صورت، به حیوانی دل‌خواهِ خودشان تبدیل می‌شوند و آن‌ها را در جنگل رها می‌کنند..." از وبسایت نقد فارسی!

تمثیل زیبایی از نوع روابط امروزی! اجبار به دوست و همسر یابی در یک بازه زمانی محدود و مشخص....و عشق کجای این دنیاست؟


۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۰
موج

"روزی بود، حدود یک هفته بعد از تصادف که همه از مَتی قطع امید کرده بودند و فکر نمی کردند زنده بماند. خُب؛ من می گویم حیف که زنده ماند. یک روز این را به کشیش گفتم و او خیلی خشمگین شد. آخر او آن روز صبح که مَتی به خود آمد که آنجا نبود...و من می گویم اگر مَتی مرده بود شاید ایتان زنده می ماند؛ و با آن حال و روزی که حالا دارند، به نظر من تفاوت چندانی میان فروم هایی که در مزرعه هستند و فروم هایی که زیر خاک در گورستان خفته اند، وجود ندارد، جز اینکه در زیر خاک همه آرام اند."

"ایتان فروم" نوشته "اِدیت وارتون" اگرچه کتاب معروفی نیست اما ارزش خونده شدن رو داره. داستانش وضعیتی رو  در زندگی انسان به تصویر میکشه که گویی تمام دنیا دست به دست هم میدن که زندگی رو از آدم سلب کنن، مانع تغییر بشن و انسان رو مجبور به پذیرش تقدیر کنن. فیلم این داستان هم بسیار دیدنی بنظر میاد. 


۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۷
موج

داشتم به این فکر میکردم که انسان تو شرایط مختلف، بویژه در فقر، دچار تناقض های شدیدی در زندگی میشه. شنیدن این خبر که "خانمی هفت قلو حامله است" جدا از عجیب بودنش کمی ترسناک هم هست. داشتم به این فکر میکردم که چنین مادری(با این پیش فرض که توان مالی مساعدی هم ندارن) اگر خبر از دست دادن یکی از اون نوزادان رو بعد وضع حمل بشنوه( که معمولا محتمل هم هست)، هرچند در لحظه اول بواسطه حس مادری بشدت ناراحت میشه، اما بخاطر اینکه توان مالی بزرگ کردن اونها رو نداره شاید( فقط شاید!) کمی حس متناقض رضایت هم سراغش بیاد. یا شاید رفاه نسبی بقیه نوزادان تسکین خاطرش باشه.

این دست وضعیت ها خیلی مواقع دیگه پیش میاد. و چیزی که بعد از این تناقض ها مشخص تر از قبل میشه این هست که شرایط بیش از اونچه که گفته میشه تاثیر گذاره!


۳ نظر ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۴
موج

حرف تلخی که گفته شده را نمی شود با حرف دیگری بی اثر کرد. مانند سیلی است که در و دیوار و درخت و آدمی نمی شناسد. از جا میکند، ویران می کند و با خود به ناکجا می برد. آنچه میماند گل و لای خاطرات خرد شده است. چاره ای نبود! دیواری که سالها برابر هجمه ی آب ایستاده باشد، سرانجام ترک بر میدارد. 

۱ نظر ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۱
موج

احتمالش به امکان باریدن برف در گرمای مرداد می مانست. به خیالم بهار زندگیشان بی پاییز می ماند، که آفت نمی پذیرد. ولی باور اینکه دیوارهای خانه با هر حرفی میلرزند، سخت بود. لرزیدند و فرو ریختند؛ خوشه های امید هم سوختند. 


۲ نظر ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۵
موج

*داستان درباره یک موج کوچک است که در اقیانوس آرام در حرکت است و مدت زمانی طولانی لحظه های خوشی در آنجا داشته است. او از وزش باد و هوای تازه لذت میبرد تا اینکه متوجه موج های دیگری  که در مقابل او هستند می شود. می بیند که این موج ها خود را به ساحل می کوبند. موج می گوید:"خدای من! چقدر وحشتناک! چه بلایی بر سر من خواهد آمد." بعد موج دیگری پیش می آید و وقتی این موج را میبیند که گرفته و غمگین است می پرسد: "چرا اینقدر غمگین هستی؟" موج اول می گوید:"تو متوجه نیستی، ما همگی متلاشی خواهیم شد. همه موج ها هیچ و نابود خواهند شد. این وحشتناک نیست؟" موج دوم می گوید:"نه! تو متوجه نیستی. تو قسمتی از اقیانوس هستی."

 

*عشق همیشه برنده است.

*عشق تنها کار منطقی است.

*یا به هم عشق بورزید یا بمیرید.

------------------------------------------

پ.ن: سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم داستانی واقعی از زندگی موری شوارتزه. کتابی که دوست عزیزم معرفی کرد، پر از جملات بی نظیر و مفاهیم انسانیه. هر سطر و جمله کتاب خوندنیه. بخونید و به عزیزانتون خوندنش رو توصیه کنید.

پ.ن: فیلمی با همین عنوان هم ازش ساخته شده.

۲ نظر ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
موج

فاصله

درد غمی افزاید

که کاشانه ی یار محبوب

کرده بی آهنگ،

یا که چون پاییز است

که تن سبز درختی

کرده از کوچ زمان رنگارنگ...

فاصله درد کمی نیست!

فاصله

مثل خشکیدن آب چشمه،

یا که چون پر پر زدن بلبل

در تمنای کمی پرواز است...

تو بگو راهی هست؟

که شود فاصله ی ما ناپیدا...

که به هم پیوندیم

و بگوییم از عشق؛

 

تو بگو راهی هست؟


۲ نظر ۲۸ اردیبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۴
موج

یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"

قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.

چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر".

از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.

نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.

عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.

فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر".

انشایش را هنوز هم دارم ، جالب بود.

نوشته بود ؛ عطر حس هایی را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش میکند.

 

قطعه ای از کتاب"رویای تبت" –  از  "که سهم من بشود ؛ یک نگاه سرسری ات!"


۲ نظر ۲۵ اردیبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷
موج

وقتی از اول هفته تا سه شنبه چهار شنبه با انبوه خبرای بد بمباران بشی، آخر هفته منتظر فاجعه هستی!!!

پ.ن: خدا به خیر بگذرونه...

۱ نظر ۲۴ اردیبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۴
موج

زندگی همین است...

لبخند یک غنچه ی گل در صبح بهاری،

جستن اسمی برای دو فرشته،

خیس باران شدنی مهرآمیز،

یا پختن کیکی به شیرینی محبت!

زندگی همین است...

دیدن یک انسان غرق در غم،

خبری از کشتن کودک در خواب،

از دست رفتن رویایی شیرین،

یا کوچ فرشتگان از یک معبد انسانی،

زندگی را انتخابی نیست...

باید نوشید این شراب تلخ و شیرین را...


۰ نظر ۲۲ اردیبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۹
موج
  • زندگی مساوی است با بودن. تو زندگی چیزهایی داریم که به بودنشون عادت کردیم. خانواده، دوستان، کار و ... چیزایی هستن که تقریبا همیشه بودنشون باعث شده که از اهمیت بیفتن و توجه ما بهشون کم و کمتر بشه.
  • اما نقطه عطف عشق وصال و رسیدنه. عاشق تا لحظه وصال مشتاقانه و با تمام وجود در تمنای معشوق لحظه ها رو سپری میکنه. مدام یاد و تصور معشوق به عاشق روحیه و امید به زندگی میبخشه. به حرکات و تلاشش معنی میده، و مسیر رو براش روشن نگه میداره.
  • اغلب زندگی رو به دو دسته تقسیم کردیم و می کنیم. دسته اول، چیز هایی که اغلب از ابتدا بوده ن، هستن و تا آینده نامشخصی خواهند بود. دسته دوم، علایق و چیزهایی هستن که در آرزوی رسیدن بهشون هستیم. برای داشتنشون عشق صرف میکنیم.  همین میشه که بودن خانواده، داشتن کار، رفاه و آرامش نسبی که هر آدمی بهرحال داره رو نمی بینیم، دقت نمی کنیم و بهشون آنچنان که باید عشق نمی ورزیم. همین میشه که وقتی که به معشوق می رسیم بعد مدتی اون رو وارد دنیای بودن ها میکنیم. و اشتیاقی که از آغاز داشتیم رو به مرور از دست میدیم.
  • اما نقطه مشترک همه اینها زمانی هست که چیزی رو از دست میدیم. فرقی نداره از چیزهایی باشه که روزی برا داشتنشون سختی کشیدیم یا از چیزهایی باشه که بدون توجه ما از بودنشون، داریم از دست میدیم. فاصله و جدایی همیشه تلخ و سخته.
  • نتیجه اینکه، سعی کنیم به همه داشته ها و علایقمون توجه کنیم. سعی کنیم از وجودشون لذت ببریم و با فکر اینکه روزی از دست میرن، بهشون عشق بورزیم. خیلی چیزها میتونه دنیای ما رو بهتر کنه، خیلی چیزها. 

  • ناصر خدابنده
  • ۰
  • ۰

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

  • ناصر خدابنده
  • ۰
  • ۰

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

  • ناصر خدابنده